love
به زودی مطالب این وب تغییر می گردد
بخشی از یک داستان نیمه تمام
با تو بودن به من درس عشق را آموخت . با تو بودن وفادار ماندن را برایم معنا کرد . اینک قلبی دارم سرشار از محبت و عشق ، که همچو چشمه در وجود گرمت میجوشد. تو را که دارم ، زندگی مال من است ، حالا که عاشقم ، همه ی قلبت در اختیار من است. صدای گرمت آرامش وجود من است ، راز قلبهای ما کلام جاودانه ی عشق است. با تو بودن یعنی یک عمر به عشق تو زنده بودن . میگویند دنیا دو روز است ، حالا که تو مال منی ، دنیا برایم همیشگیست . از آن لحظه که تو آمدی ، یک لحظه نیز احساس تنهایی نکرده ام ، دیگر غمی نیست در قلبم ، همه ی قلبم را عشق تو فرا گرفته است . چه آرامشی دارم ، این زندگی را تنها با تو میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم. سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل مردم ديگه عاشقا رو هيچ جا با هم نمي كشن
رضا همه چی را فهمید. آمد پشت سرم و پرسید: «با این لباس بدننما میخوای به جشن بیای؟»
از تو آینه بهش نگاه کردم. گونههاش یک کم قرمز شده بود. حسادت را تو چشماش خواندم. دیگه رفتارش برام آشنا نبود. توی این یکسالی که اینجاييم؛ هر بار یک جوری رفتار میکرد. پارسال توی جشن عروسی خواهرش کلی تحقیرم کرد که چرا مثه املها لباس پوشیدم. اما میدونم همهاش زیر سر کیه!
این بار دستهای سردش را گذاشت رو بازوهام و با تمنا گفت: «همچی هم جشن مهم نیس. یک ضیافت خودمانی سالگرد عروسی.»
چنان چندشم شد که تندی خودم را کنار کشیدم. انگار یادش رفته؛ پارسال وقتی اون آلمانی بدبخت که سن باباشو داره؛ با هزار حقه به ریش خواهرش بند کرد، چه تدارکی راه انداخت.
«من که یادم نیس، از بس سرکوفت بهم زدی؛ همهاش یک گوشهای تمرکیده بودم.»
انگار کمی خجالت کشیده باشد. سرش را انداخت پایین و به نرمی گفت: «متأسفم. شاید کمی زیاده روی کردم، اما باور کن اون کارا را برای هردومان کردم. مگه جوری ديگه میتونستیم اینجا بمونیم؟»
با این حرف میلی مبهم و در عین حال قوی درونم برانگیخته شد. احساس کردم نباید از میدان در بروم و تسلیم شوهرم بشوم. حتا اگر نتوانم کار اساسی بکنم، باید جوری خودم را نشان بدهم که در آن وجود نادیده گرفتهام و شخصیتم متجلی شود. تندی لباس به گفته شوهرم ـ بدن نما ـ و صندلها را برداشتم و رفتم توی دستشویی تا با خیال راحت آماده شوم.
داستان مامان و عمو حسن..!!
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟
- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
- نمیشه!
- چرا؟
- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
...
سکوت
...
عمو حسن نداریم!
- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.
- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
- چشم بابا!
...
...
چند دقیقه بعد
...
- بابا جون گفتم.
- خوب چی شد؟
- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟
- خوب عمو حسن چی؟
- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!
- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟
- نه!
- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
آهنگ زندگی ام صدای نفسهای تو است ، نفسهای تو تضمین یک عمر زنده بودن من است. عشق یعنی تو ، جز تو در قلبم کسی جایی ندارد ، با تو یکرنگ هستم ، دو رنگی در عشق معنایی ندارد یک قلب دارم ، تو را دارم و یک احساس زیبا ، احساسم را تقدیم به قلبم میکنم ، تا ابراز کند به تو یک دنیا محبت و وفا… تو به من ثابت کردی که بهترینی ، دیگر به انتظار شکست نمی نشینم، ایمان آورده ام به تو ، دیگر به استقبال تنهایی نمیروم. با تو بودن به من آموخت که تا نفس در سینه دارم ، دوستت دارم.
مجنون و ليلا رو ميگن هرگز به هم نمي رسن
همه به هم دروغ مي گن آدما خيلي بد شدن
آدما بي وفايي رو اين روزا خوب بلد شدن
اما من و تو مي دونم هميشه با هم مي مونيم
من به تو ثابت مي كنم ما ميتونيم ما ميتونيم
قطره به دريا ميرسه پاييز به يلدا ميرسه
به گوش دنيا ميرسه مجنون به ليلا ميرسه
مجنون به ليلا ميرسه قلبتو كلبه كن برام
جنونتو به رخ بكش من از تو رويامو مي خوام
به من نگو كه سرنوشت چه جوري بازي ميكنه
بذار كه افسانه بشيم اين منو راضي ميكنه
تو هموني كه مي تونه قصه ها رو عوض كنه
بذار كه آينده از اين به هم رسيدن حظ كنه
قطره به دريا ميرسه پاييز به يلدا ميرسه
به گوش دنيا ميرسه مجنون به ليلا ميرسه
Power By:
LoxBlog.Com |